نويسنده: آيت الله سيد علي حسيني ميلاني




 

نقش شورا در امامت (4)

جزئياتي از طرح شورا

در ادامه ي بحث لازم است به برخي مصادر و منابع معتبر مراجعه کنيم - چنان که شيوه ما در تحقيق چنين است - تا شايد از ميان شرح ها و حاشيه ها، به جزئيات حوادث و خصوصيات آن ها دست يابيم؛ چرا که اهل سنّت مسائل را به طور روشن و آشکار بازگو نمي کنند تا پس از گذشت قرن ها از آن قضايا، محدّثي يا تاريخ نگاري از برخي از گوشه هاي ناپيداي آن پرده بردارد و برخي از حقايق و اسرار آن را براي ما آشکار سازد.
روايتي را که نقل کرديم در صحيح بخاري آمده است؛ امّا نه در جاي خودش؛ بلکه در بخشي نامناسب؛ يعني در کتاب حدود، کتاب «کافرها و مرتدهايي که به جنگ بر مي خيزند» در باب «رجم زن شوهرداري که از زنا باردار شده» آمده است.
عجيب است که اين روايت در چنين بابي قرار داده شده است. اگر چه عمر در بخش نخست اين روايت، مسأله ي رجمِ زن باردار را مطرح کرده و ما نيز تاکنون علّت حقيقي مطرح کردن اين مسأله و بيان آيه اي را که در قرآن وجود ندارد، ندانسته ايم؛ با اين حال لازم بود اين روايت با يک عنوان مستقل و در بابي ويژه قرار داده شود تا حوادث مهمّي که در ضمن آن بيان شده مورد توجه بيشتري قرار گيرد. حال که در چنين بابي و با چنين نامي آمده، چگونه ممکن است محقّقان از آن واقعه ي مهم آگاه شوند؟ (1)
اين روش نيز از روش هاي حديث نگاران اهل سنّت در نگارش رواياتي است که به نقل آن ها علاقه اي ندارند.(2)

چرا عمر نظريه شورا را مطرح کرد؟

در پاسخ اين پرسش به برخي شرح هاي صحيح بخاري مراجعه مي کنيم تا بيابيم چه چيزي سبب شد عمر نظريه شورا را به ميان آورد.(3) در صورتي که نه در کتاب خدا، نه در سنّت و سيره رسول خدا، نه در سيره ي ابوبکر و نه حتي در سيره ي خود عمر تا آن زمان (سال 23 هجري در منا) هيچ اثري از نظريه شورا ديده نمي شود. هم چنين مي خواهيم بدانيم مدّعيان اين نظريه چه کساني هستند؟
براي يافتن پاسخ اين دو پرسش، به مقدمه ي کتاب فتح الباري مراجعه مي نماييم. ابن حجر عسقلاني در يک جلد پر برگ، مقدمه ي مفصّلي براي شرح خود بر کتاب صحيح بخاري نگاشته است. اين مقدمه از چندين باب و فصل تشکيل شده است که يکي از فصل هاي آن براي مشخص نمودن موارد مبهم در صحيح بخاري است. منظور او از موارد مبهم، مواردي است که واژه «فلاني» و «فلاني» آمده است.
ابن حجر عسقلاني در اين فصل تلاش کرده تا نام افرادي را که در روايات بخاري نيامده و کلمه «فلاني» برايشان به کار رفته مشخص کند. اکنون به عبارات ابن حجر در ذيل روايت مورد نظر -خطبه عمر- توجه کنيد. وي مي نويسد:
در اين روايت نام گوينده نيامده است (عبارت روايت چنين است: پس يکي از آن ها گفت) و نامِ راوي اين گفت و گو نيز نيامده است. بنابراين من در کتاب انساب الاشراف بلاذري روايتي را با اسناد قوي يافتم که هشام بن يوسف، از معمر، از زُهري با همان سندي که در صحيح بخاري آمده نقل کرده و عبارت آن چنين است:
عمر گفت: به من خبر رسيده که زبير گفته است: «اگر عمر بميرد با علي بيعت مي کنيم.»
زبير همان است که در حوادث سقيفه در منزل زهراي مرضيه عليها السلام تحصّن کرده بود و وقتي آن ها به در خانه ي آن بانو آمدند وي با شمشير آخته از منزل بيرون آمد و آنان نيز او را محاصره کرده شمشير را از دستش گرفتند. وي از همان زمان منتظر فرصت بود؛ چرا که در آن وقت توان انجام کاري را نداشت و همواره منتظر بود فرصت لازم فراهم آيد.
چنان که ملاحظه خواهيد کرد در روايت مورد نظر، احتمالات متعددي درباره ي واژه «فلاني» مي توان يافت. البته آن چه را که ابن حجر پذيرفته داراي سندي قوي است؛ اما اقوال ديگري نيز وجود دارد که ما آن ها را نفي نمي کنيم؛ زيرا در ماجراي منا، زبير و علي عليه السلام تنها نبوده اند؛ بلکه آن جا جلسه اي بوده که افراد ديگري نيز از بزرگان صحابه حضور داشته اند.
بنابراين اقوال ديگر را نيز ملاحظه کنيد! ابن حجر عسقلاني مي نويسد:
در اين فصل حديثي که ابن عباس از عمر درباره ي داستان سقيفه نقل کرده تکرار شده و در آن آمده است که عبدالرحمان بن عوف گفت: مردي به نزد اميرالمؤمنين (عمر) آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! نظر تو درباره ي فلاني چيست که مي گويد: «اگر عمر بميرد با فلاني بيعت مي کنم؟!»
با اين متن موارد مبهم سه واژه شد: مردي، فلاني و فلاني. امّا اين ها چه کساني هستند؟
ابن حجر عسقلاني مي گويد: در مسند بزّاز و در الجعديات با سند ضعيف آمده است که منظور از «فلاني» که با او بيعت مي شود، طلحة بن عبيدالله است.
به اين ترتيب طلحه نيز از کساني بوده که مرگ عمر و فرصت پس از او را انتظار مي کشيده تا با وي بيعت شود.
بار ديگر عبارت ابن حجر را ملاحظه کنيد! وي مي گويد: گوينده و راوي آن سخن نام برده نشده اند؛ اما من با همان اسناد نقل شده در صحيح بخاري يافتم که عمر گفت: به من خبر رسيده که زبير گفته است که اگر عمر بميرد با علي بيعت مي کنيم... و همين نظريه صحيح ترين نظريه ها است.
هم چنين در روايت مورد نظر آمده بود: «هنگامي که به آن ها نزديک شديم، با دو نفر از مردان صالح آنان بر خورد کرديم.» اين دو نفر عوين بن ساعده و معد بن عدي هستند. بخاري نام آن دو نفر را در ماجراي جنگ بدر آورده است. علاوه بر اين بزّار نيز در مسند عمر آن را نقل کرده است.
سپس ابن حجر مي نويسد: و امّا گوينده ي اين سخن که «سعد را کشتيد، پس گفته شد و يا شخصي گفت که سعد را کشتيد» نمي دانم کيست.(4)
امّا آن کسي که گفت: «اگر عمر بميرد با علي بيعت مي کنيم...»؛ در برخي از منابع به جاي زبير، عمّار آمده است.(5)
از طرفي ابن حجر عسقلاني در شرح صحيح بخاري، در جلد 12 به هنگام شرح حديث مورد بحث، به مطلبي که در مقدمه ي خود آورده هيچ اشاره اي نمي کند.
البته براي ما روشن نيست که چرا به اين مطلب اشاره اي نکرده است؟ و چرا بخاري در متن و در اصل کتاب نامي از او نبرده است؟
آن گاه ابن حجر عسقلاني اين جمله را که «نظر تو درباره ي فلاني چيست» شرح مي دهد و مي گويد: نام اين شخص را نيافتم؛ امّا در روايت ابن اسحاق آمده که گوينده ي اين جمله بيش از يک نفر بوده است و اين همان نکته اي است که بدان اشاره نموديم. از اين رو اين سخن، گفته ي يک نفر نيست؛ زيرا آن ها عدّه اي بوده اند که دور هم نشسته بودند و اين فکر و نظريه در بينشان مطرح شده است و به همين سبب نيز عمر خشمگين شد. ابن حجر عسقلاني در ادامه مي گويد: منظور از «فلاني» در عبارتِ «با فلاني بيعت مي کنم» طلحة بن عبيد الله است. حديث او را بزّار با سند ابو معشر، از زيد بن اسلم، از پدرش نقل کرده است.(6)
هم چنين ابن حجر عسقلاني در هنگام شرح خطبه ي عمر، به روايت بلاذري - که صحيح تر و با سندي قوي نقل شده - اشاره اي نکرده است.
از طرفي قسطلاني در شرح اين حديث، مطلبي را که ابن حجر در مقدّمه ي کتاب خود در شرح حديث آورده، نقل کرده است. وي در ارشاد الساري مي نويسد: ابن حجر عسقلاني در مقدمه ي فتح الباري درباره ي اين جمله که « اگر عمر بميرد با فلاني بيعت مي کنم» گويد: در مسند بزّار و کتاب جعديات با سند ضعيف آمده که منظور از فلاني...
هم چنين ابن حجر عسقلاني گفته است: من در انساب الاشراف بلاذري با سندهاي قوي به روايت هشام بن يوسف، از معمر، از زهري با همان سندهايي که در صحيح بخاري آمده، دست يافتم که عمر گفت: «به من خبر رسيده که زبير گفته: اگر عمر بميرد با علي بيعت مي کنيم...» و اين روايت صحيح تر است.(7)
قسطلاني مي افزايد: ابن حجر در شرح خود مي نويسد: منظور از «فلاني» در عبارت «با فلاني بيعت مي کنم» طلحة بن عبيد الله است که بزّار آن را نقل کرده است.
البتّه ما اين مطلب را از شرح صحيح بخاري ابن حجر عسقلاني آورديم.
سپس قسطلاني چنين ادامه مي دهد: برخي از مردم گفتند: اگر اميرالمؤمنين (عمر) بميرد، فلاني را جاي او مي گذاريم و منظورشان طلحة بن عبيدالله بوده است.
هم چنين ابن بطّال از مهلب نقل کرده که «کسي که آن ها مي خواستند با او بيعت کنند شخصي از انصار بوده است» و سند و مدرکي براي اين مطلب نياورده و اين مطلب اضافي در شرح قسطلاني آمده است.
امّا کرماني در شرح خود بر صحيح بخاري به هيچ کدام از اين مطالب اشاره اي نکرده و تنها به همين نکته اکتفا نموده و مي گويد: کلمه ي «لو» حرفي است که لازم است بر فعل داخل شود. پس چرا در اين جا بر حرفي ديگر وارد شده که «ولو قد مات».(8)
اين تنها مطلبي است که کرماني در شرح اين حديث آورده، گويا که هيچ مطلب ديگري در کار نبوده است.
شارح ديگر صحيح بخاري، عيني است. شيوه ي عيني چنين است که هميشه مطالب ابن حجر عسقلاني را تعقيب مي کند؛ زيرا که مذهب عسقلاني، شافعي و مذهب عيني حنفي است و بين شافعي ها و حنفي ها همواره به ويژه در مسائل فقهي اختلاف و درگيري شديد بوده است. با اين حال درباره ي اين روايت عيني هيچ پيگيري و تعقيبي انجام نمي دهد و حتي به حديثي که ابن حجر عسقلاني نقل کرده اشاره اي نمي کند و تنها نظر ديگران را يادآور مي شود و از ابن حجر هيچ سخني به ميان نمي آورد. تنها مطلبي که عيني آورده چنين است:
در عبارت «اگر عمر بميرد» کلمه ي «قد» حرف زايد است؛ زيرا «لو» بر فعل داخل مي شود و گفته شده که «قد»، فعلي در تقدير دارد و معناي جمله چنين است که اگر مرگ عمر محقّق شود.
وي در شرح عبارت «با فلاني بيعت مي کنم» مي گويد: منظور از «فلاني» طلحة بن عبيدالله است.
کرماني نيز در اين باره گفته است: منظور از «فلاني» شخصي از انصار است. هم چنين اين مطلب را ابن بطّال، از مهلب نقل کرده؛ اما سند و مدرکي براي آن نياورده است.(9)
آن چه آورديم تمام آن مطلبي است که عيني حنفي در شرح صحيح بخاري نگاشته است. به اين ترتيب تاکنون دانستيم که چرا و چگونه انديشه شورا با تهديد به قتل بيعت کننده و بيعت شده مطرح شده است.

عمر و اجراي انديشه شورا

آن گاه که عمر فکر شورا را به طور علني مطرح کرد لازم بود آن را به اجرا در آورد. از سوي ديگر او از آغاز خلافت خود، عثمان را براي جانشيني خويش در نظر داشت و مي خواست که خلافت پس از او در دست عثمان باشد، نه ديگري؛ از اين رو فقط براي غلبه بر ديگران و جلوگيري از اجراي تصميمات مشروع آن ها، فکر شورا را مطرح کرد و آنان را در صورتي که بخواهند با فرد مورد نظر خودشان بيعت کنند؛ نه با کسي که عمر مي خواهد به کشتن تهديد نمود.
به اين ترتيب ناچار بود در مقام عمل، شورا را به اجرا در آورد؛ امّا به گونه اي که به خواسته ي خودش بينجامد و دست يابي به اين هدف تنها با برپايي چنين شورايي مرکب از شش نفر تشکيل داد و خود آن ها را معين نمود، نه يک نفر بيشتر و نه يک نفر کمتر و آنان را موظف کرد که فقط يک نفر را از ميان خودشان به عنوان خليفه تعيين کنند.
اگر در اين تصميم گيري اکثريت بر يک نفر نظر داشته باشند و اقليت با آن ها مخالفت کنند گردون گروه اقليت زده شود؛ اما اگر سه نفر بر يک نفر و سه نفر ديگر بر فردي ديگر هم نظر شدند حرف آخر و تعيين کننده از آنِ چه کسي باشد؟
معلوم است اين امتياز براي عبدالرحمان بن عوف خواهد بود و هر کس نيز با او مخالفت کرد کشته شود. مدّت مشورت و تصميم گيري را نيز سه روز تعيين نمود که اگر اين مدّت گذشت و کسي را تعيين نکردند، همگي کشته شوند و صهيب رومي را نيز ناظر بر آن ها قرار داد و پنجاه نفر با شمشير بر سر آن ها مي ايستند و منتظر مي مانند که اگر يکي از آن ها مخالفت کند به فرمان عبدالرحمان بن عوف گردنش را بزنند!
در کتاب هاي تاريخي و منابعي هم چون الطبقات الکبري (10) و مصادر ديگر آمده است که عمر اداره ي شورا را در اختيار عبدالرحمان بن عوف قرار داد و لازم بود او به گونه اي کار را اداره کند که سرانجام کار همان شود که عمر بن خطاب مي خواست. البتّه خود عبدالرحمان نيز با عمر هم عقيده بود.
از سوي ديگر، عبدالرحمان مي دانست که عقيده ي علي عليه السلام درباره ي ابوبکر و عمر چيست. هم چنين مي دانست که آن حضرت با سيره و روش آن دو مخالف است و با آگاهي کامل از اين موضوع به شورا پا نهاد تا به اميرمؤمنان علي عليه السلام پيشنهاد کند که خلافت را بپذيرد؛ اما به شرط آن که با مردم بر اساس کتاب خدا، سنت پيامبر و سيره ي ابوبکر و عمر عمل کند.
البته خوب مي دانست که حضرت علي عليه السلام اين پيشنهاد را نخواهد پذيرفت. هم چنين خوب مي دانست که عثمان به سرعت اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت.
از اين رو عبدالرحمان همين برنامه را اجرا کرد و پيشنهادش را به امير مؤمنان علي عليه السلام ارائه نمود و آن حضرت نيز همان پاسخي را داد که عبدالرحمان توقع داشت و آن نپذيرفت عمل به سيره ي ابوبکر و عمر بود. بنابراين، پيشنهاد خود را به عثمان ارائه کرد و او بي درنگ پذيرفت و اين کار را دو بار تکرار کرد و همان پاسخ نخست را از هر دو نفر گرفت.
اميرمؤمنان علي عليه السلام به عبدالرحمان فرمود: تو تلاش کردي اين کار را از من باز داري.
در نتيجه عبدالرحمان با عثمان بيعت کرد و امير مؤمنان علي عليه السلام به عبدالرحمان فرمود: به خدا سوگند! تو عثمان را بر اين کار نگماردي جز آن که اين کار را به سوي تو سوق دهد تا به تو واگذارد.
او در پاسخ گفت: بيعت کن و گرنه گردنت را مي زنم!
امير مؤمنان عليه السلام نيز بدون پاسخ از آن جا بيرون آمد؛ امّا آنان دورش را گرفتند و آن حضرت را بازگرداند تا به بيعت وادارش کنند.(11)
آري، اين گونه بيعت با عثمان بنا بر تصميم و قرار قبلي انجام شد. امّا آيا عثمان بر سر قرارش با عبدالرحمان باقي ماند؟ در حقيقت عثمان اين کار را براي بني اميه مي خواست تا آنان خلافت و حکومت را مانند گوي بازي که به هم پاس مي دهند براي يک ديگر بيندازند.
از اين رو تمام کساني که در منا جلسه داشتند و در رأس آن ها طلحه و زبير بود؛ بر ضد عثمان برخاستند و اين دو تن در ماجراي کشتن عثمان نقش اساسي و اصلي را داشتند؛ زيرا که خود آن دو نيز در پي تصاحب اين کار بودند، هم چنان که در برخي منابع آمده است که برخي مي گفته اند: اگر عمر بميرد با طلحه بيعت مي کنيم و طلحه نيز در پي دست يابي به آن بود، آن سان که عايشه نيز در پي امر بود و به همين سبب در قيام بر ضد عثمان سهيم گشت.
از طرفي، عبدالرحمان، عثمان را رها کرد و هر دو در حالي مردند که يک ديگر را ترک کرده بودند. آن دو تا دم مرگ با يک ديگر سخن نگفتند؛ زيرا عثمان به قرار خود عمل نکرد و عبدالرحمان نيز تا توانست او را در فشار قرار داد؛ امّا کاري از پيش نبرد.
ابن قتيبه دينوري در کتاب المعارف عنواني دارد براي کساني که با يک ديگر قطع رابطه کردند و بينشان کدورت به وجود آمد، در آن جا اشاره مي کند که عبدالرحمان در حالي مرد که عثمان را رها کرده بود.(12)
و اين گونه فکر شورا طرحي براي حذف امير مؤمنان علي عليه السلام بود. از همين رو معاويه نيز هنگامي که امير مؤمنان علي عليه السلام به خلافت رسيد، در خواست تشکيل شورا و بيعت مهاجران و انصار را براي آن حضرت نمود.
آري، در خواست تشکيل شورا، براي چه کسي؟ براي خود و علي عليه السلام. او مي خواست از همان راهي که عمر وارد شد و به مقصود رسيد عمل کند؛ ولي حضرت علي عليه السلام براي او چنين نوشت:
و إنّما الشوري للمهاجرين و الأنصار...؛(13)
شورا فقط براي مهاجران و انصار بود...
روشن است که تو (معاويه) از انصار نيستي و از مهاجران نيز نيستي؛ زيرا هجرت براي کساني بود که پيش از فتح مکه مهاجرت کرده بودند؛ بلکه معاويه از آزادشدگان رسول خدا صلي الله عليه و آله در جريان فتح مکه بود و پس از فتح مکه هجرت معنايي نداشت. معاويه مي خواست از همين شيوه ي شورا براي حذف امير مؤمنان علي عليه السلام استفاده کند که موفق نشد.
سرانجام آن که هر کس نظريه و انديشه ي شورا را مطرح مي کند و به آن دامن مي زند قصد دارد که نص و تصريح الهي را حذف کند و هر کس سعي مي کند در آثار يا سخنان خويش از اين نظريه سخن براند و دفاع کند، تنها هدفش حذف امير مؤمنان علي عليه السلام و مشروعيّت بخشيدن به حذف آن بزرگوار است و بس.
وصلي الله علي محمّد و آله الطّاهرين

پي نوشت ها :

1-آري، اين روش از روش هاي اهل سنّت براي مخفي نگه داشتن روايات خاص است که با اين روش تلاش مي کنند مردم از اين گونه احاديث اطلاعي نيابند و چنين اخباري منتشر نشود. البته هنگامي که مي خواهند مطلبي پخش شود، آن را بارها و با عنوان هاي مختلف نقل مي کنند که اين شيوه را بخاري در موضوعات خاصي به کار گرفته است که براي مثال به يک مورد اشاره مي کنيم. پژوهش گران مي توانند با مراجعه به آن، چگونگي نقل آن را با خطبه عمر- که نقل کرديم - مقايسه کنند. اين مورد ماجراي دروغين خواستگاري امير مؤمنان عليه السلام از دختر ابوجهل است که با مقايسه آن يکي ديگر از گونه هاي ظلم به اهل بيت عليهم السلام و تحريف و تغيير در سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و حقايق ديني و تاريخي براي شما آشکار مي گردد. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه مي توانيد به کتاب خواستگاري ساختگي از همين نگارنده مراجعه کنيد.
2-اين روايت را مي توانيد در صفحات 585 تا 588 جلد هشتم، از چاپي که با شرح و تحقيق شيخ قاسم شمّاعي رفاعي به چاپ رسيده ملاحظه کنيد. اين چاپ در کتابخانه نگارنده موجود است.
3- البته هيچ بعيد نيست که عبدالرحمان بن عوف در به وجود آمدن اين فکر نقش اساسي داشته باشد؛ هم چنان که در چگونگي مطرح شدن آن نيز چنين نقشي را ايفا کرد که در متن روايت به خوبي ديده مي شود.
4-مقدمه فتح الباري: 337
5-ر.ک. شرح نهج البلاغه: 25/2
6-فتح الباري: 128/12
7-ارشاد الساري: 279/14
8-صحيح بخاري با شرح کرماني : 212/23
9- عمدة القاري: 11/24
10-ر.ک. الطبقات الکبري: 61/3
11-شرح نهج البلاغه: 265/12، تاريخ طبري : 297/3، تاريخ مدينة دمشق: 930/3
12-المعارف: 550
13-نهج البلاغه: 7/3، نامه ي 6

منبع مقاله :
حسيني ميلاني، علي، نقش شورا در امامت، هيئت تحريريه ي انتشارات الحقايق ، قم-انتشارات الحقايق، چاپ سوم /1390